تا دیروز ما رو می دیدی مِن مِن می کردی

الان شاخ شدی مَن مَن می کنی !

تیکــــــــــــــــــــه دار





[ جمعه 2 آبان 1393برچسب:,

] [ 16:4 ] [ MONA** ]

[ ]

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی واتس اپم رو چک میکردم


یه پسر 5 6 ساله امد گفت عمو یه ادامس


میخری


گفتم همرام پول کمه ولی میخای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم


گفت باشه نشست


بعد مدتی گفت :عمو داری چیکار میکنی


گفتم تو فضای مجازی میگردم


گفت اون دیگه چیه عمو


خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه ی 5 6 ساله شه


گفتم عمو فضای مجازی جایه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی


گفت عمو فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم


گفتم مگه اینترنت داری


گفت نه عمو


بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم


مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم نمیتونم ببینمش ولی دوسش دارم


وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو اب فک میکنیم سوپه


تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم


صب خواهرم میره بیرون چون پول نداریم میگن تن فروشی میکنه ولی نمیفهمم وقتی میاد خونه تنش

سر جاشه دوسش دارم


من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم


مگه این دنیای مجازی نیست عمو


اشکامو پاک کردم


نتونستم چیزی بگم


فقط گفتم اره عمو دنیای تو مجازی تر از دنیای منه...

 






[ جمعه 2 آبان 1393برچسب:,

] [ 15:53 ] [ MONA** ]

[ ]


 


 

می دونی؟ یه اتاق باشه گرم گرم..روشن روشن..تو باشی منم باشم.کف اتاق سنگ باشه...
سنگ سفید...تو منو بغل کردی که نترسم،سردم نشه نلرزم.می دونی تو منو بغل

 

کردی طوری که به دیوار تکیه دادی پاهاتم دراز کردی..منم اومدم نشستم جلوت

 

بهت تکیه دادم.تو دستت رو دور من حلقه کردی.بهت میگم چشماتو می بندی؟

 


میگی:آره، بهت میگم قصه میگی تو گوشم؟ میگی: آره و شروع میکنی به قصه

 

گفتن تو گوشم،
آروم آروم...قصه میگی یه عالمه قصه های بلند و طولانی که هیچوقت تموم

 

نمیشه............

 

 






ادامه مطلب

[ شنبه 18 آبان 1392برچسب:,

] [ 21:19 ] [ MONA** ]

[ ]


باسنگ هر گناه پرم را شکسته ام

آه ای خدا ببین کمرم را شکسته ام

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن پشت سرم را شکسته ام

من دانه دانه اشک خود رافروختم

نرخ طلایی گهرم را شکسته ام

دیگر مرا نشان خودم هم نمی دهند

آینه های دورو برم را شکسته ام

دنیا شکست خورده تر از من ندیده است

حالا به سنگ خورده......سرم را شکسته ام

آرام کن مرا ودر آغوش خود بگیر

حالا که بغض شعله ورم را شکسته ام

راهم بده به باغ های شجرهای طیبه

من توبه کرده ام تبرم را شکسته ام

حالا ببین که به غیر از گدا شدن 

.

 





[ دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,

] [ 19:15 ] [ MONA** ]

[ ]

به نام خدا

سلام دوستای گلم .امیدوارم تابستون بهتون خوش گذشته باشه به من یکی که اصن خوش نگذشته اومدم اینجا که واستون

لطمه روحی رو که چند روز پیش بهم خورد رو بهتون بگم ویکم دردو دل کنم شب بیست و یکم بود بامامانما وزنموم واینارفته

بودیم احیا خیلی خوب بود کلی دعا کردمو باخدا رازو نیاز کردم ساعت3شب بود که خسته شدمو از مامانم اجازه گرفتم که بیا

تو کوچه کمرم از نشستن زیا داشت میشکست مامانمم اجازه دادو گفت اشکالی نداره برو اومدم پایین وگوشه کوچه نشستم

ویکم راه رفتم تا خستگیم در بره نشسته بودم که2تا دختر وارد کوچه شدن وروبروی من نشستن وشروع کردن از دوس

پسراشون حرف زدن قرار گذاشتن با اونا با خودم گفتم چطور دلشون میاد تو این شب دل خدارو با این کاراشون بشکنن بعد

از2 الی 3دقیقه یکی از اون دخترا اومد پیشمو گفت چرا تنها نشتی جفت نمیخوای منم فقط خندیدمو ورفتم تو حرفاشون شنیدم

پسرای باغ غدیرو میشناسن از اونجایی که عشق منم جزپسرای باغ غدیر بود کنجکاو شدمو خاستم از دختر بپرسم ببینم سهیل

منو میشناسه یا نه اما نپرسیدم و بی توجه رد شدم خیلی باخودم کلنجار رفتم که چرا نپرسیدم منتظر شب23بودم .خلاصه اون

شب کلی دنبال دختره گشتم تا پیداش کردم وباهاش دوس شدم ا بهش گفتم سهیلو شناخت حتی عکشم تو گوشیم دد گفت1 دوس

پسرای من دوست اونه به نامه امیدمن هرسوالی از دختره میپرسیدم میپیچوند منم گذاشتم رفتمو حسابی اشک ریختم گویا دختره

باسهیل هم دوس بوده داشتم روانی میشدم به یکی از دوستام گفتم شماره امیدو از سهیل بگیره که سهیل ندادو به بهترین

دوستم پیشنهاد دوستی داد تا دوستم بهم گفت حالم بدتروبدتر شد از دوستم خواستم باهاش دوس بشه اما دوستم نمیخواست بهم

خیانت کنه سهیل کلی قربون صدقه دوستم میرفتو منم آتیش میگرفتم از ساعت11شب تا5صبح اشک میریختم فرداش که توفکر

بودم باسر رفتم تو در وپیشونیم پاره شدو بیهوش شدم.حس بدی بودددددددددددامیدوارم به گوش این پسره دختر باز برسه تا

بفهمه چقد دوستش داشتم وچقد بافوشاش وخیانتاش دلمو شکست امیدم به خدایی که حق بنده هاشو میگیره ممنونم از این که

به حرفام گوش دادید بای بای





[ دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,

] [ 19:12 ] [ MONA** ]

[ ]

دوست دارم ، بی مهابا لمست کنم ... بی واهمه احساست کنم ... بی درنگ به آغوشت بشتابم ... بی وقفه ببوسمت ... بی ریا عاشقانه هایم را در گوشَت زمزمه کنم ... بی خساست نوازشت کنم ... بی فاصله ببویمت ... بی مرز در آغوشت بگیرم و تو را نفس بکشم ...




[ یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,

] [ 13:5 ] [ MONA** ]

[ ]

آنگاه که غرور کسی را له می کنی


آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی


آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری


میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی

خودت دعا کنی؟


بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟


اي خفته در خواب غفلت :

"طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست"





[ جمعه 24 خرداد 1392برچسب:,

] [ 10:44 ] [ MONA** ]

[ ]

من شما رو به چت دختر پسرا دعوت میکنم.حتما عضو بشید خیلی توپه

www.youplus.ir





[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 17:11 ] [ MONA** ]

[ ]

زن نیستم.......

اگر زنانه پای عشقم نایستم....

من از قبیله ی زلیخا آمده ام.....!!!

آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کف بزند...!!

فرقی نمی کند فرشته باشی یا آدم....یوسف باشی یا سلیمان....!!

قالیچه ی دل من،بدون رمز نام تو پرواز نمی کند.

زنانه پای این عشق می ایستم.......

فقط مردانه بگو....دوستم داری...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!





[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:26 ] [ MONA** ]

[ ]

اگه مرد بودن به بالا بودن تعداد س هست...من مرد نیستم...

اگه مرد بودن به کافه نشستن و عکس داشتن با یه لیوان مشروب برمیگرده...من مرد نیستم...


 

اگه مرد بودن به اینه که تو جمع پسرونه خاطرات س هرکی بیشتر بود

 
و هرکی راحت تر تن و بدن دختر مردمو نقل و نبات کرد تو مجلس ...من مرد نیستم...

اگه مرد بودن به اینه که دوست دخترات خرجت رو بکشن و این برات یه افتخار باشه...

 
شرمنده اخلاقت من بازم مرد نیستم...


 

من مرد شدم که

بتونم ،آبرویی رو از ریختن نجات بدم...
من مرد شدم که

تکیه گاه یه آدم ضعیف تر از خودم باشم...
قدرت مرد بیشتر از جولون دادن خالی تو یه رختخوابه....
 




[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:21 ] [ MONA** ]

[ ]

دلتنگي

 

 

دلم برايت تنگ ميشود

حالا که ديگر،دلتنگي ام رانميبيني!

دلم براي توتنگ است،

حالا که براي ديگري دلتنگي!!





[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:34 ] [ MONA** ]

[ ]

ﻳﻪ ﻭﻗتی فراموشی ﻳﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭی ﺑﻮﺩ ؛ ﻣﺜﻞ ﺍﻻﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻌمت ﺑﺎﺷه . . . !

 

اس ام اس غم عشق 2



چه حسی میشی اون صبحی که با صدای گوشی از خواب بیدار بشی ...




صدات در نمیاد ...




ولی از پشت خط یه صدای مهربون میگه ...




خوابالوی کوچولوی من ....

پاشو میخوام روزمو با شنیدن صدات شروع کنم ...!!





[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:31 ] [ MONA** ]

[ ]

یکی بـــود ، یکی .

 

مـــن میروم قصّـــه باید آغــــاز شود . . . !

چـتـرتــــ را بگــــیر . . .
چشــــــــــم های من . . .
بزرگ شده ی بارانند . .

اس ام اس عاشقانه





[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:30 ] [ MONA** ]

[ ]

عکس عاشقانه و احساسی[8]عکس عاشقانه و احساسی[8]

عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]
عکس عاشقانه و احساسی[8]




[ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,

] [ 13:50 ] [ MONA** ]

[ ]

سلام دوست جونیااااااااااا

اومدم بگم لطفا به اون وبلاگمم سر بزنیدخوشحال میشم

آدرسشم اینهwww.cute1girl.blogfa.com  





[ چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,

] [ 16:32 ] [ MONA** ]

[ ]

آقایون یا خانوما؟؟؟





[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,

] [ 12:34 ] [ MONA** ]

[ ]

سخته درسم . . .
رسيده وقته رفتن . . .
سره امتحاني که ميدونم تهش ردم . . .
حس ميکردم حرفاي استاد با خرخوناشه . . .
اونجا بود که فهميدم اين قصه اولاشه . . .
وقت امتحانو ريدن به برگمه . . .
تو خودت ميدوني که ريدم الکي جو نده . . .
حرفاي خانوادمم که نمک زخممه . . .
تنها دلخوشيم ترم ها بعدمه . . .
و باز منمو حسرت يه نمره ي بيست . . .
که استاد بنويسه گوشيه ي ليست . . .
ميدوني چند بار افتادم براي يه درســـــــــــــ بگذريم . . .
ديگه بيست گرفتنشم برام مهم نيست . . .
تو که ميدونستي من دانشجوي ترم آخرتم . . .
بگو با من ديگه چرا د آخه نوکرتم . . .

    





[ یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,

] [ 17:40 ] [ MONA** ]

[ ]

تا حالا به چند نفرگفتی I LOVE YOU





[ یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,

] [ 17:38 ] [ MONA** ]

[ ]

اي دل بي يارم...

تنها کس و کارم...

ديدي ازم دل کند...

اون که دوسش دارم...

اون که يه عمري بود ...

غصش و ميخوردم...

ديدي چه راحت گفت...

من تو دلش مردم...

اي دل غمگينم...

ديدي چه بيرحمه...

معني احساسو...

ديدي نميفهمه...

اي دل غمديدم...

ديدي چه بيرحمه...

معني احساسو ...

ديدي نميفهمه...

رفت و شدم تنها...

اما...............

خوب ميدونم نيست...

اون تنها............

معني ديگه از امشب هر شب...

مهموني دارم با غمها...

آخ که چقد تنهام...

سرد چقد دستام...

سرشده صبر من...

دست اونو ميخوام ...

اي دل غمديدم...

ديدي چه بيرحمه...

معني احساسو...

ديدي نميفهمه...

رفت و شدم تنها...

اما......

خوب ميدونم نيست....

اون تنها .....

معني ديگه از امشب هر شب...

مهموني دارم با غمها





[ یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,

] [ 17:37 ] [ MONA** ]

[ ]

همـــ92ـــدم 27

 


عـادت کـرده ايـم !
مـا بـه 'تـحـمـل' عـادت کـرده ايـم
دلـم اتـاقـي مـيـخـواهـد
تـا تـمـام تـحـمـلـم را گـريـه کـنـم




سلامتی خودمون !
که همیشه اونی شدیم،
که بقیه می خوان...
ولی هیشکی،
اونی نشد،
که ما می خواستیم




حرف میزنی اما تلخ !
محبت میکنی ولی سرد !
چه اجبــــــاری است دوست داشتن من ؟




دل بـه هـر کـس مـسـپـار ! !
گـرچـه ، عـاشـق بـاشـد
حـکـم دلـداري ، فـقـط عـشـق کـه نـيـسـت . . .
او بـجـز عـشـق بـايـد
لـايـق عـمـق نـگـاهـت بـاشـد
و کـمـي هـم بـيـمـار
تـا نـگـاه تـو تـسـکـيـن بـدهـد روحـش را . . .
دل بـه هـر کـس مـسـپـار . . . ! ! !



وقـتـي "رفـتـي" تـا آخـر "بـرو" . . .
وقـتـي "مـانـدي" تـا آخـر "بـمـان" . . .
ايـن تـن خـسـتـه اسـت
از نـيـمـه رفـتـن هـا . . .
از نـيـمـه مـانـدن هـا . . .




بـاشـی يـا نـبـاشـی
روزهـا شـب مـيـشـود . . !
امـا . . .
ايـن شـب کـجـا و
آن شـب کـجـا . . .



غــیرتـ دآرمـ رویِ خآطرآتمآن . . .
برآی هــــر کــسی تعریفشآن نمـــی کنمــ . . .
تو فــقطـ مــَرد بآش . . .
و
انکآرشـــآن نکن . . . /.



"حــ♥ـــوا"
تـــو....!
مـــگر سیــب را پوســـت کـــنـدے خــوردے ؟؟؟
کــہ دنیـــا ایــטּ گــونه پــوسـتِ مــا را میکنـــد؟؟؟



بآنوے هیچـ قـِـصـِـﮧاے نـَـخـوآهـَـمـ بوב . . .
جـُـز قـِـصـِـﮧاے ڪﮧ مـَـرב مــَـטּ . . .
قــَـهـرِمآטּ همیشـِـگے اَشـ اَستــــ . . .



عـــآشِق ِ مـَـردے ام . . .
کــِـہ بـُوے مَردانـِگے اش . . .
غـُـرور ِ زَنانــِـہ ام را دیوانــِـہ مـےکــُـنَد . . .



نِمـےـבآنـَــґ مـےـבآنــے یــ ـــآ نـﮧ ... ؟!
لـَحظـﮧ ے تـَولـُבِ مــَטּ بــﮧ همـــــآטּ ثآنیـﮧ اے بـَرمـےگـرבَב ...
کــﮧ تـو بـَرآے اولیـטּ بـآر بــﮧ مَــטּ گُفتـے ...
בوسـتـَتـَـــ ـ בآرґَ .



وقتی میدانم
دلَت برایم
تنـگ نمی شود
اما من ،
غصه ی ِ
دلتنگی هایت
را با دل و جان
می خورم !



בلــم مـے خواهد نـ ـامـت را صـבا کنمـ ღ¦à
یک طـ ـور בیـــ ـگر
جـــورے کــﮧ هــ ٠ـیچ کس صـבایت نــکرבه باشـــב ،
یک طور کـ ـﮧ هــیچ کـ ـس را صـــבا نکرבه باشــ ـــم ؛
בلـ ♥ـم می خواهـב نامـ ـت را صـבا کنم
یک طور کــﮧ בلت قــ ـرص شود کــﮧ مــ ـن هستــ ـم ،
یک طور کــﮧ בلـــــم قـ ــ ـ ـرص شود
کــه با بــ ـوבن مـ ـن ،
تـــو هــم هستـ ـے



مـَ ـرآ بِبـَـפֿشـ کـ ـہ ســ ـآבهـ بـ ـوבَنـَґ בِلـَتـ رآ زَב...
مـَ ـرآ بِبـَـפֿشـ اَگــ َـرعـِشقـ وَرزیـ ـבَنـَـґ
چِشمـ ـآنَتـ رآ بَـستـ...!
میـ ـرَوґ تــ ـآآنـــ ـآنکـ ِ تــَ ـوآنـ ـآتـَرَنـــב،
تــ ـورآبــہ پـ ـوچـ بـ ـوבَنَتـ بـ ِـرِسـ ـآنَنـב... .



این روزها دلم اصرار دارد حرف بزند داد بزند

اما من جلو دهانش را میگیرم

آدمها لالت میکنند

بعد میپرسن چرا حرف نمیزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



میان این همه گرگ....!


خودم را به موش مردگی میزنم...!


نه اینکه از خورده شدن بترسم....


طاقت زخم تازه را ندارم.....!



مردمانی هستند که میخواهند بدانند تو چه مرگــــت است ...
و وقتی بفهمند چه مرگــــتـــــــــــــــــ ــ است ...
بهت میگویند: بس کن ...انرژی منفی نفرست ...
دلیل مسخره ای داری...
اینجاست که سکوتـــــــــــــــــــــ معنا پیدا می کند ...



چقدر سخته بعد از
پشت سر گذاشتن کلی خاطره ی قشنگ
با بی اعتنایی و بی تفاوتی بهت بگه :
هر جور راحتی کسی مجبورت نکرده
بـــــمـــــونـــــی



نـِگــرآטּ نــبـآشــ..
مـَـטּ פֿـوبــ مے دآنـَــمـ..
بـآ פَـســرَت ِ نبــودَنٺ چـه کنـَـمـ..
تـو فـــقــط بـــرآیــــمـــ بــِـنـــویـســــ..
هــنـــوز هـــمـ بے مـטּ لــَـبـــפֿـنـــد مــــیــزَنـے...



مرد که تو باشی
زن بودن خوب است !!!
از میات تمام مذکر های دنیا
فقط کافی است پای تو در میان باشد !!!
نمی دانی برای تو خانم بودن چه کیفی دارد ...



بگـــــــــذار حســــــــودان
هر چــــــــه میخــــــــواهند بگویند !!!
جــــــــــز تـــــــــــو و عشـــــــــق تـــــــــــو
تمــــــــــــوم دنیـــــــــــــا پَــــــــــــر....




[ چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,

] [ 13:17 ] [ MONA** ]

[ ]

 
 

سازی از عشق,نت هایی از تنهایی...

 

\بله بله چشم من هر چي بگي گوش ميدم حتما

كاري يم ندارم كه حق با كيه چي كار اين حرفا دارم من اصلا

نره نره قلبم از ياد تو و يه سر بزن به قبلا

ببين كي مثل من عاشق تو بوده ببين كي ميخوادت قد من اقلا



اينو يادت باشه كه حال من خوبه با تو

يادت باشه همه زندگيم بود نگاتو

يادت باشه رفتي و بستي روم چشاتو

يادت باشه كه حال من خوبه با تو

يادت باشه همه زندگيم بود نگاتو

يادت باشه رفتي و بستي روم چشاتو



حالا كه اشكامو ديدي ميگي كه از من بريدي

ميگي كه چيزي نمونده بينمونو ازم نا اميدي

ميگي كه راه تو دوره ميگي خونه سوت و كوره

من ميگم دوسم نداري تو ميگي نه مگه زوره

اينو يادت باشه كه حال من خوبه با تو

يادت باشه همه زندگيم بود نگاتو

يادت باشه رفتي و بستي روم چشاتو

يادت باشه كه حال من خوبه با تو

يادت باشه همه زندگيم بود نگاتو

يادت باشه رفتي و بستي روم چشاتو





[ سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,

] [ 13:9 ] [ MONA** ]

[ ]

 
 
وقتی دلت خسته شــد !

دیگر خنده معنایی ندارد ...

فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !

وقتی دلت خسته شــد !

دیگر حتی اشک های شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد !

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...!!!
 
 
که باشی عادت می کنی به نارو خوردن....!
به اینکه

"آدم"ت برود با "حوا"ی دیگری،
 
و تنها شریک تنهائیت ، تنهایت بگذارد....

و بی آدم، شوی ،بی هوا .....

هم نفست،برای دیگری نفس بکشد....

تو دیگر نفس نداری برای ادامه...

و چقدر سخت است اینگونه مردن...

 





[ یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,

] [ 12:48 ] [ MONA** ]

[ ]

همـــ92ـــدم 15(این پست مخاطب دارد آن هم از نوع خاصش... )

 

زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نَایستم!!!!

من از قبیله ی "زلیخا" آمده ام...!!!!

آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند!

فرقی نمی کند فرشته باشی یا آدم ٬

یوسف باشی یا سلیمان!

قالیچه ی دل من بدون اسم رمز ِ نامِ "تو" پرواز نمی کند...

زنانه پای این عشق می ایستم...

مردانه دوستم داری؟؟؟





[ یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,

] [ 12:42 ] [ MONA** ]

[ ]

مادر نیست ، ولی از همه ی مادرها مهربان تر است ،


مادر نیست ،


ولی از همه ی مادرها مهربان تر است ،

مهر مادری اش زبان زدست ،


اما ،

بچه های خلفی ندارد ،

آغوش گرمش همیشه باز ،

دست نوازشش بر سر و صورت ،

مشتاق شنیدن صدای بچه ها ،

که او را صدا زنند ،

ولی ،

آن ها مشغول بازی ،


در هیاهوی خود گم شده اند ،


و هیچ وقت هم به دنبال خود نمی گردند ،

با این حال ،


مادر همچنان منتظر است ....

 





[ پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,

] [ 14:45 ] [ MONA** ]

[ ]

وقتی یه دختر _وقتی یه پسر


وقتي يک دختر حرفي نميزند
ميليونها فکر در سرش مي گذرد
وقتي يک دختربحث نميکند
عميقا مشغول فکر کردن است
وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند
يعني نمي داند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود
وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد: خوبم
يعني اصلا حال خوبي ندارد
وقتي يک دختر به تو خيره مي شود

شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي
وقتي يک دختر سرش را روي سينه تو مي گذارد
آرزو مي کند براي هميشه مال او باشي
وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ مي زند
توجه تو را طلب مي کند
وقتي يک دختر هر روز براي تو [اس ام اس] مي فرستد
يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي
وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم
يعني واقعا دوستت دارد
وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونمي تواند زندگي کند
يعني تصميم گرفته که تو تمام آينده اش باشي
وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده
هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست



وقتي يک پسر حرفي نمي زند

حرفي براي گفتن ندارد
وقتي يک پسر بحث نمي کند
حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند
يعني واقعا گيج شده است
وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي تومي گويد: خوبم
يعني واقعا حالش خوبه
وقتي يک پسر به تو خيره مي شود
دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني
وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ مي زند
او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند
وقتي يک پسر هرروز براي تو [اس ا م اس] مي فرستد
بدون که براي همه "فوروارد" کرده
وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم
دفعه اولش نيست (آخرش هم نخواهد بود)

وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند
تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه





[ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

] [ 12:19 ] [ MONA** ]

[ ]

1- افغانی ……….……..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom


2- انگلیسی …………….……..آی لاو یو!……………………!I love you


3- ایتالیایی …………………………تی آمو!……………………..!Ti amo


4- اسپانیایی ………………….ته کویرو !………………………!Te quiro


5- آلمانی ………….…….ایش لیبه دیش!………………!Isch liebe dich


6- آلبانی ………….……………..ته دوه!…….………………….!Te dua


7- ترکی …….…………..سنی سویوروم!……………..!Seni seviyurom


8- پرتغالی ….…………….…….او ته آمو!………………….!Eu te amo


9- چینی ……….……………..وو آی نی!………………………!Wo ai ni


10- چکی ……..……….………میلوجی ته!…………………….!Miluji te


11- روسی ………………یا تبیا لیوبلیو!………………!Ya tebya liub liu


12- ژاپنی ……….…………آیشیتریو !…………….…………!Aishiteru


13- سویدی ….………یاگ السکار دای!……..………….!Yag Elskar dai


14- صربستانی …..……………….ولیم ته!……………………!Volim te


15- عربی ……..…………..انا بحیبک!…….………….!Ana Behibbek


16- فارسی..….…….….دوست دارم!……………….…..!Dooset daram


17- فرانسوی ……..……….ژ ت آیمه!…………………….….!Je t aime


18- فیلیپینی ….….………..ماهال کیتا!……………………..!Mahal kita


19- کره ای …………..سارانگ هیو!…………………….!Sarang heyo


20- لهستانی ….…………کوهام چو!……………………!Koham chew


21- مجارستانی..…………..سرتلک!…. ……………………..!Szeretlek


22- ویتنامی …….……….آن یه و ام!……………………..!An ye u em


23- یونانی ……..………….سغه پو!………………………!Sagha paw


24- یوگسلاوی ……………….یا ته وولیم!…………………….!Ya te vol





[ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

] [ 12:16 ] [ MONA** ]

[ ]

 
 
 
 
 
گوش کن میخوام برات پسر بودن رو تعریف کنم!
 
 
پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن
 
پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن
 
بعدش جامعه بزرگت میکنه
 
پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول نشی
 
... پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار
 
پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درس خوندنه بدون
 
استرس
 
پسر بودن یعنی بعد بابا، مرده خونه بودن، سنم نمیشناسه یعنی
 
چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله
 
پسر بودن یعنی حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چی هیزیه
 
پسر بودن یعنی آزادی که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته
 
پسر بودن یعنی یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و
 
بچه کم نیاری
 
پسر بودن یعنی واسه عید لباس نخری که دخترت واسه خریده
 
لباس کم و کسر نیاره
 
"پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی"
 
پسر بودن یعنی حرفایی که میمونه تو دل
 
پسر بودن یعنی " مرد که گریه نمیکنه "
 
پسر بودن یعنی همیشه بدهکار بودن به همه
 
پسر بودن یعنی بعد سربازی روز اول کلی تحویلت میگیرن روز
 
دوم به چشه زالو نگات میکنن
 
پسر بودن یعنی .­......... مسئولیت مسئولیت
 
یکم به خودمون بیایم ببینیم کجا وایسادیم.
 
به سلامتـــــــــــــــی همه پسرا.






[ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

] [ 12:11 ] [ MONA** ]

[ ]

متن های عاشقانه :(



♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم!

دیگه دوستت ندارم …..
وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری …..
مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست !
اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی
همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !

……………………………………………………..

یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن با هم قایم باشک بازی می کردن
نوبت به دیوونگی که رسید همه را پیدا کرد اما هر چه گشت از عشق خبری نبود
فضولی متوجه شد که عشق پشت یه بوته گل سرخ قایم شده دیوونگی رو خبر کرد و
دیوونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد صدای فریاد عشق بلند
شد وقتی به سراغش رفتند دیدند چشماش کور شده و دیوونگی که خودشو مقصر
می دونست تصمیم گرفت که همیشه عشقو همراهی کنه و از اون به بعد دیوونگی شد عصای عشق…

……………………………………………………..

گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید…..
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای۱ نفره نه ۲ نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .

……………………………………………………..

پله های کجا را آب بریزم؟
کدام شمعدانی را بر لبه ی کجا…!؟
چطور باید بفهمی چه قدر قدم هایت اتفاق ِ روشنی ست؟
چطور باید دوستت داشته باشم
منی که مردان زیادی را دیده ام تویی را که زنان بسیاری را…!؟
حرمتِ انتظار برای همیشه از دستِ عشق رفت

……………………………………………………..

هفت شماره را میگیرم …
(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)
… بــــــــــــــــــــوق …
شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا” مجددا” شماره گیری نفرمایید !
.
.
هفت شماره دیگر
(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )
… بــــــــــــــــــــوق …
مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !
.
.
باز هم هفت شماره دیگر
(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)
… بــــــــــــــــــــوق … بــــــــــــــــــــوق …
… لطفا” پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید
… بــــــــــــــــــــوق …
.
سلام … خدای من !
اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا” تماس بگیرید، فقط یکبار !
من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !
شماره تماس من :
(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)
منتظر تماس شما هستم . انسان !

……………………………………………………..

بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم
و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!

بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!

……………………………………………………..

چشمای تو به من امید زندگی میده
دستای تو گرمای خورشید و به دست من میده
اون نگاه عاشق تو منو به زندگی برم گردونده
اون لبای شیرین تو لب منو خندونده
عاشق اینم که نگاه کنم تو چشمات
غرقم کنی توی خیال ورویاهات
نمیدونی قبل تو چه سختیا کشیدم
طعم تلخ شکستو بدجوری من چشیدم
یه بی وفا بود که من مثل دیوونه ه
دل بسته بودم بهش، دلم شد ویرونه ،آه
کاش که از اول تورو میدید این چشام
کاش که از اول خدا تورو میذاشت سر رام
باور کن نیمه من تو هستی که پیدا شدی
از این به بعد تورو میخوام با این که خیلی ساده ای
بازم میگم من عاشق چشات شدم
عاشق اون چشای نازت که منو دیوونه کرده
اخه چرا خدا فکر دل منو نکرده





[ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

] [ 12:7 ] [ MONA** ]

[ ]

من به پشت شیشه تنهایی افتاده........

 

 

 

 

 

 

باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه
می‌خورد بر مرد تنها
می‌چکد بر فرش خانه
باز می‌آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی‌دانم، نمی‌فهمم
کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟
نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد
کجای ذلتش زیباست؟
نمی‌فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟
نمی‌دانم
نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست
کجای مرگ ما زیباست؟
نمی‌فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد
کودکی ده ساله بودم
می‌دویدم زیر باران، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه‌های پست شهر آرام جان می‌داد
فقط من بودم و باران و گل‌های خیابان بود
نمی‌دانم
کجای این لجن زیباست؟
بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست
و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد... 





[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:عشق, تنهایی افتاده,,,,,,,,,

] [ 19:5 ] [ MONA** ]

[ ]

maybe!




شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟
خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه. . .
دلش لك بزنه كه با يكي درد دل كنه ولي هيچكي نباشه...
نتونه به هيچكي اعتماد كنه هر چي سبك سنگين كنه تا دردش رو به يكي بگه ...
نتونه اخرش برسه به يه بن بست ..
تك وتنها با يه دلي كه هي وسوسش مي كنه اونو خالي كنه ...
اما راهي رو نمي بينه سرش روكه بالا مي كنه آسمون رو مي بينه به اون هم نمي تونه بگه...
خيري از اسمون هم نديده
مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ...
خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله...
خيلي سخته ادم ندونه كدوم طرفيه؟!
خيلي سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هايش جدا كرده ...
خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ...
پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟





[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:احساس كن,

] [ 13:28 ] [ MONA** ]

[ ]

همـــــــدم 42

 

 

توی حیات دبیرستان یه نفر یقه پیرهنم رو گرفت، فهمیده بود از

 

 

 

خواهرش خوشم میاد بچه‌ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد

 
 

می‌‌...کشیدند.......قورتش بده....چون هیکلم بزرگ بود اون هی‌

 
 

مشت میزد و من فقط دفاع می‌کردم...باز اون مشت میزد و من

 
 

فقط و فقط دف

 


اع می‌کردم بالاخره یه خراش کوچیکی‌ توی صورتم افتاد

 


فرداش خواهرش به من گفت حد اقل تو هم یه مشت می‌زدی

 


روم نشد بهش بگم....آخه چشماش شبیه تو بود


به سلامتی هر چی عاشقه




[ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,

] [ 12:29 ] [ MONA** ]

[ ]

جوانی بود مغرور و مست از گناه، دلخوش به دنیا، گریزان از خدا.

روزی خود را از گناهی محفوظ داشت، با خود گفت ای خدای نادیده این کار را

فقط برای تو کردم، غروب هنگام بود، ناگهان پاهای جوان لرزید، به زمین افتاد،

بلور اشک با فشار بغض از چشمانش جاری شد، نا خود آگاه روی دلش را به

جانب خدا کرد و گفت:خدایا فرسنگها از تو دورم آیا صدایم را می شنوی؟

سر به زیر افکند و گفت: خدایا خیلی گنه کارم، آلوده ام، گریه امانش نمی داد.

با صدایی لرزان گفت خدایا منو ببخش.

ناگهان همه جا پیش چشمانش سفید شد، قطره های نور از آسمان بر سرش باریدن گرفت.

انگار زمان از حرکت باز ایستاده بود، گریه اش شدت گرفت، شانه هایش

می لرزید، دیگر نمی توانست خود را کنترل کند، گریه اش به هق هق تبدیل

شده بود، جوان نزدیک به یک ساعت گریست و فقط می گفت خدایا مرا ببخش.

بعد که آرام شد حس کرد تغییر کرده، به بالین رفت و راحت خوابید. صبح که

چشمانش را گشود یاد خدا افتاد، آمد آب بنوشد یاد خدا افتاد، درختان را دید

یاد خدا افتاد، پرندگان و گلها انسانها آسمان زمین سنگ هر کجا می نگریست خدا را می دید.

جوان گفت: خدایا با من حرف بزن، ندایی شنید که گفت قرآن بخوان،

اینچنین خدا دست جوان را گرفت و با خود برد، آری دلش را ربود.

جوان گفت : خدایا چه خواسته ای از من داری؟ ندا رسید: فقط مرا بپرست و از من بخواه.

خدایا شکر و سپاس فقط لایق توست، همه ما را ببخش و بیامرز و به راه خودت دعوت کن.





[ سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,

] [ 21:11 ] [ MONA** ]

[ ]

چند وقت پیش حس کمبود محبت داشتم رفتم یه کم بتادین روی دستم ریختم و اومدم جلو مامانم سرفه کردم گفتم وای دارم خون بالا میارم …
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری تو اون اینترنت بی صاحاب ؛ برو توالت فرشامو کثیف کردی …
بابام کلا محلم نذاشت …
داداش کوچیکم هم داشت از خوشحالی بالا پایین میپرید و میگفت آخ جون اگه سعید بمیره اتاقش مال من میشه !
خدا این حس رو نصیب دمپایی ابری توی دستشویی نکنه … :|
....  ... ............................................
.دختره ابروشو تتو کرده !
دماغشو عمل کرده !
گونه گذاشته !
تو لبا و پشتشـــم از این کوفتیا تزریق کرده !
در حد عروسم آرایش می کنه !
خُب ایشون داره واضح نشون میده که حالش از خودش بهم می خورده دیگه !
کـلاً کوبیــده از اول ساختـه ! :D                                                                                                          ....    خدا کنه تا بیشتر از ۹ ساله دیگه زنده بمونیم و بریم تو سال ۱۴۰۰ …
بعد هی بگیم : شماها یادتون نمیاد ما صده سیصدیا …
خیلی فاز میده ؛ حس آثار باستانی بودن به آدم دست میده … :)
.
.
.
کار از فرهنگ سازی گذشته
باس منقرض شیم یه گونه جدید بیاد … :|
.
.
.
تا حالا به بچه ۳ ساله آدامس اُکالیپتوس اوربیت دادین ؟
بعد از بیست ثانیه ، همه شکلک های یاهو رو می تونین تو صورتش ببینین !
.
.
.
یکی دیگه از فانتزیام اینه که یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ،
حواستون باشه ؛ ” زنده می خوامش “ :lol:
.
.
.
روزى به لقمان هیچ نگفتند
همینطورى ساکت نگاهش کردند :|
آخر خودش خسته شد و گفت:از بى ادبان ! :D
.
.
.
ﯾﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﮏ ﺧﻮﺭﯾﻪ
ﺷﻤﺎ ﻓﮏ ﮐﻦ ﻣﺚ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﯿﻖ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩﻥ،
ﯾﻪ ﺳﻮﮊﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﺮﺩﻥ ﻫﺸﺘﺼﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﺎﺷﻮﻧﻮ ﻣﯽ ﮐﺸﻮﻧﺪﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﭼﻪ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ …
.
.
.
هروقت دلم میگیره میرم سر پیانوم …
بعدش میبینم عههه پیانو ندارم و برمیگردم رو میز ضرب می زنم ! :D
.
.

                                                            





[ سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,

] [ 13:57 ] [ MONA** ]

[ ]

جملات عشقولانه2                                      آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
.
.
.
.
از خدا پرسیدم:

خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حالت را بگذران

و

بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
.
.
.
.
حوصله ات که سر می رود ؛

با دلـــــــــــــم بازی نکن ،

من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام
.
.
.
.
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد

دلم بی رنگ و بی روح است

دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد
.
.
.
.
بعضی وقتا یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمی تونن خاموشت کنن
بعضی وقتا یکی طوری خاموشت می کنه
که هزار نفر نمی تونن روشنت کنن
 





[ سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,

] [ 13:51 ] [ MONA** ]

[ ]

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!



  





[ شنبه 25 آذر 1391برچسب:,

] [ 17:12 ] [ MONA** ]

[ ]

salam doostan agar mikhyed dastan hamdam ejbai ro az ghabl va badesh bedoonid begid ta az tarighe email baratoon bedam choon man nemitonam to vebam bezaram.. ba tashakoor





[ پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

] [ 13:14 ] [ MONA** ]

[ ]

همدم اجباری... (7)



در یک لحظه تصمیم گرفتم و با دست چپم که بالا بود، کمرش را گرفتم و تو بغلم گرفتمش و با خنده چشمانم را باز کردم:
- دیدی بالاخره گرفتمت شیط........
ناگهان خشکم زد! عسل تو بغلم بود!!!!!
با خنده گفت:
- فکر کردی سام اومده؟! ههههههه.... من بودم....
هنوز تو شوک بودم. او سرش را بالا آورد و نگاهم کرد. فاصله ی صورتش با صورتم فقط دو یا سه سانت بود... خیره چشمان عسلی اش بودم و او هم به من نگاه میکرد...
یک لحظه بی اختیار جلو رفتم... عسل تکان نمیخورد... چشمانش ساده و عجیب بود...
یک ثانیه مونده بود تا.......

یکدفعه در اتاقم باز شد و سام و سارا با جیغ و داد وارد شدند. سریع به خودم اومدم و خودمو از عسل جدا کردم و شرمنده گفتم:
- ببخشید!
عسل به سادگی و لبخند جواب داد:
- اشکالی نداره. فقط یه کم دستم درد گرفت! چقدر زورت زیاده!
دست گچ گرفته اش را گرفتم و گفتم:
- درد داری؟!
- نه زیاد. چیزی نیست.
سام - آجی عسل ناراحت نشو! عمو علی همیشه اینجوریه...
لحنش عسل را به خنده انداخت:
- چجوری؟!
سام به هیکل من اشاره کرد:
- همینجوری دیگه... یه بار منو مثل ابوالفضلی بلند کرد!
من و عسل زدیم زیر خنده.
عسل - ابوالفضلی کیه؟!
من - منظورش رضازاده ست! همون وزنه بردار معروف... آخه من یه بار سام رو مثل یه وزنه بلند کردم!
عسل خندید و آرام بلند شد:
- خب علی پاشو بیا پایین. اومدم ببینم لباسهایی که برات گذاشتم رو دوست داری یا نه که دیدم پوشیدیشون!
- تو برام گذاشتی؟!
با مکث گفت:
- کار بدی کردم؟! ببخشید آخه نرگس جون تو آشپزخونه کار داشت... من نمیخواستم به کمد و لباسهات دست بزنم...
بلند شدم و دستش را گرفتم. روبرویم ایستاد و سرش را بلند کرد. با ملایمت گفتم:
- مگه من چی گفتم؟! فقط تعحب کردم...
او با لبخند کوچکی نگاهم کرد و سپس با دستش اشاره کرد که یعنی بیا جلو!
- چی میگی؟!
- بیا یه چیزی تو گوشت بگم!
آهسته گوش راستم را کنار لبهایش بردم و گفتم:
- بگو؟
او مکثی کرد و یکدفعه گونه ام را بوسید!!!
تکانی خوردم و مات نگاهش کردم... او کودکانه خندید و گفت:
- غافلگیر شدی؟! آخه خیلی بانمک شدی داداشی!
گذشته به سمتم هجوم آورد... اولین بوسه ام با نازنین... غروب پنجشنبه بود.... در آسمان ها بودم...
رنگ نگاهم عوض شد!
عسل متعجب نگاهم کرد. با نگرانی دست سردم را گرفت:
- علی یهو چت شد؟!
دستش را با خشم پس زدم و فریاد زدم:
- از جلوی چشمم دور شو!
سام و سارا مات و مبهوت خیره به من بودند. عسل بغض کرد و با چشمانی پراشک زمزمه کرد:
- من... من... معذرت... میخوام...
چنگی در موهایم زدم و به سمت پنجره رفتم و تکرار کردم:
- از اتاق برید بیرون!
سام و سارا به سرعت بیرون دویدند. عسل عصایش را تکان داد و به سختی با پای گچ گرفته بیرون رفت.
اعصابم بهم ریخت... یهو به خودم اومدم!
من چیکار کردم؟!
عسل چه گناهی داشت؟! اون منو به عنوان برادر بزرگش بوسید ولی من محبت کوچک و ساده اش را اینطوری پاسخ گفتم!
لعنت به من...
این گذشته ی لعنتی... نازنین برو! چرا دس از سرم برنمیداری؟!
با عصبانیت سیگاری آتش زدم و به بالکن اتاقم رفتم. با نگاه به باغ سیگارم تمام شد. نگاهی به ته مانده اش انداختم... زیرلب گفتم:
- اینم مجازاتت علی آقا...
سیگار را کف دستم خاموش کردم... کف دستم میسوخت ولی برایم اهمیتی نداشت... نگاه و اشک عسل... بغضش... سکوت معصومانه اش...
اه!
برگشتم و از اتاق بیرون زدم. به سمت اتاق عسل که روبروی اتاقم بود، رفتم و تقه ای به آن زدم.
جوابی نداد.... حق هم داشت! من خیلی زیاده روی کرده بودم...
با پشیمانی گفتم:
- عسل میشه بیام داخل؟! باید باهات حرف بزنم....
باز هم جوابی نداد. شاید پایین باشد اما نور لامپ از زیر در پیدا بود. آهسته دستگیره را چرخاندم و در را باز کردم. آرام گفتم:
- عسل؟!
در را کامل باز کردم و وارد اتاق شدم. صدای شرشرآب از دستشویی و حمام اتاقش می آمد. همانجا لبه ی تخت نشستم تا بیاد.
به اتاق نگاه کردم. عسل کمی آنرا تغییر داده بود. چند عروسک، گلهای سفید کنار تخت و کمی جابجایی.
چند دقیقه بعد عسل بیرون آمد. سرش پایین بود و به سختی با دست راستش سعی میکرد پای چپش را بلند کند تا بیرون بیاید. با دیدن این حالتش بیشتر از خودم بدم اومد.
سریع بلند شدم و به سمتش رفتم. او یکدفعه سرش را بلند کرد و با ترس نگاهم کرد.
چشمانش از گریه باد کرده و قرمز بود!
نفس عمیقی کشیدم و بیشتر خودم را لعنت کردم.
عسل آرام گفت:
- ببخشید متوجه ورودت نشدم!
دوباره سرش را پایین انداخت و خواست پایش را تکان بدهد. کنارش رفتم و گفتم:
- تو نمیتونی...
و دست انداختم پشت زانوهاش و بغلش کردم. سرش پایین بود و نگاهم نمیکرد.
آهسته بلندش کردم و با آرنجم درب سرویس بهداشتی رو بستم. نگاهش کردم و پرسیدم:
- بزارمت روی تخت؟!
او جوابی نداد. با سرانگشت اشکش را به تندی پاک کرد و سعی کرد صدایش نلرزد:
- مرسی علی. بزارم زمین، خودم میتونم برم.
چیزی نگفتم و او را روی تخت گذاشتم. کنارش نشستم و دستش را گرفتم.
- معذرت میخوام عسل... نمیخواستم سرت داد بکشم! منو میبخشی؟
او سرش را تکان داد:
- آره. منم معذرت میخوام. نمیدونستم ناراحت میشی.
- نه... من فقط یه لحظه یاد گذشته ی لعنتی ام افتادم....
سرش را بلند کرد و پرسید:
- به من هم مربوط میشه؟!
- نه. موضوع 4 سال پیش...
او کمی فکر کرد و گفت:
- چیزی یادم نمیاد! علی میتونم یه چیزی بگم؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- ببین عسل من واقعا متاسفم... دوست ندارم ازم بترسی و با دلهره و اضطراب ازم سوال کنی یا چیزی که تو دلت هست رو بگی... متوجهی؟! با من راحت باش و هرچی اذیتت میکنه رو بگو... باشه؟!
احساس کردم دلش قرص شد و با اطمینان بیشتری نگاهم کرد و گفت:
- راستش من... من...
- تو چی؟
- میدونم که من خواهر توام... دختر این خانواده ام... ولی یه جوری ام... چطوری بگم؟!... ببین من احساس میکنم نیستم... اینا نبوده!
گیج شدم! با تعجب گفتم:
- چی؟! اصلا متوجه حرفت نشدم!
ریز خندید و دوباره گفت:
- منظورم اینه که احساس میکنم این چیزایی که الان هست و دارم رو قبلا نداشتم... این اتاق... مامان و بی بی... این خونه... هیچکدوم رو یادم نمیاد!
- من رو چی؟!؟!
نمیدونم چرا اینو پرسیدم ولی میخواستم بدونم!
نگاهم کرد و گفت:
- تو برام آشنایی... نمیدونم ولی حس میکنم قبلا باهات بودم... ولی هیچکدوم اینا یادم نمیاد!
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
- نگران نباش... همه چی کم کم یادت میاد. نگران نباش خواهری...
او لبخندی زد و گفت:
- ممنون علی.
صدای نرگس خانوم را شنیدیم:
- علی جان؟ عسل؟ کجایید؟ بیایید مهمان ها رسیدن...
عسل با اضطراب دستم را گرفت:
- من دلهره دارم علی!
خندیدم:
- مگه خواستگار اومده؟!
با حرص به بازویم کوبید:
- اه! شوخی نکن دیگه...
خنده ام شدیدتر شد و گفتم:
- نترس! فقط حواست باشه دایی مهراب خیلی جدی و مقرراتیه! آقای کریمی ،شوهر خالمون، هم یه کم عصبیه!
عسل بلند شد و با نگرانی گفت:
- وای نگو... بدتر استرس میگیرم!
خندیدم و گفتم:
- نترس خواهر من... هیچی نیست! بیا بریم.
- لباسم قشنگه؟!
بهش نگاه کردم... شلوار مشکی رسمی با بلوز بنفش رنگ زیبایی پوشیده بود و موهای طلایی اش را ساده پشت سرش بسته بود. کمی هم برق لب زده بود.
لبخند زدم:
- خیلی خوشگل شدی...
دستش را گرفتم و کمکش کردم پایین برویم...
.......................................................... ادامه دارد..........
.
.





[ پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

] [ 13:4 ] [ MONA** ]

[ ]

مـــــــــــادر ... مـــــــــــــــــــادر ... مـــــــــــــــــــــــا در ...سپاســـگذار خـــدایمان هستــم که تو الآن کـــنارم هستی و دستانِ گرمـــت مــوهایم را شانــه مــــیزند ...خدا را سپـــاس که هنوز دستــپخت تو را میــخورم که با عشـــق ِ مادریت برایم می آوری ....خدا را سپـــاس که هنگام بیماری دلم خوش است که تو هستـــی که نــــازم را بخــری ...خدا را سپـــاس که آرزویت عاقبـــت بخــــیری من است ...خدا را سپـــاس که تو هســـتی و من دنــــــیا را دارم ....نام اول اسمت از میم آمده ... از مـــــــهربـــــانی ....کاش مـــــــیدانستی چقــــــــــــدر دوستـــت دارم ...کاش تــــوانش را داشتم کـــــــاری برایت بکــــنم بسیار بزرگ ، که دور از خیــــــــال همه باشد...که در شـــــآن تو باشد ... لیاقتـــت باشـــــد ....اما من ...مادرم ، زنده باش و همـــــشه در کنــــــــارم ...تا قــوّتِ جـــــــانم را از چشــــمان مهـــــربانـــــت بگـــــیــــرم ....و بگـــــویـــــم که تا پــــای جانــــم دوســـتــــت دارم ...ای آرامشــــبخش زنـــدگــیـم
مادرم دوستت دارم...





[ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,

] [ 14:9 ] [ MONA** ]

[ ]

♥ عشق جدید ♥(داستانی بسیار جالب...حتما بخونین)

از يك طرف عذاب وجدان داشت واز سويي خوشحال بود. عذاب وجدان داشت چون به رابطه اش با سام براي هميشه پايان داده بود. سامي كه ۳ سال عاشقانه دوستش داشت سامي كه بارها به خاطرش آشوب به پا كرده بود.سامي كه به خاطرش از خيلي چيزها واز خيلي كس ها گذشته بود و خوشحال بود چون ديگه ميان خودش وعشق جديدش حمید هيچ مانعي نبود.بلاخره از اين دو راهي جانکاه خلاص شده بود.
ماجرا بر ميگشت به ۸ ماه قبل روزي كه تينا براي اولين بار با حمید تو چت آشنا شد.ابتدا اونها فقط درباره كامپيوتر واينترنت حرف ميزدند و حمید تينا رو در اين موارد راهنمايي مي كرد. ولي هر از گاهي درباره خودشون هم حرف مي زدند.
تينا برای حمید احترام خاصي قائل بود.حمید با تمام پسرهاي كه تينا تا به امروز ديده بود فرق داشت.حتي با دوست پسرش سام.هنر بزرگ سام بلند كردن موهاش وپوشيدن لباسهاي تنگ و كوتاه بود. ولي حمید يه انسان والا يك روشنفكرو يه شخصيت فوقالعاده بود.
با وجود اینکه قیافه حمید براش مهم نبود وتینا به خاطر انسانیت وگفتارحمید مجذوب او شده بود ولی قيافه حمید هم كه تينا از وبكم ديده بود زيبا و دلنشين بود.با وجود این به پای سام نمی رسید.
در اوایل وقتی تینا با حمید چت می کرد عذاب وجدان داشت چون فکر می کرد داره به سام خیانت میکنه ولی بعد از مدتی این احساس ازش رخت بر بست.
تيناو سام۳ سال بود كه دوست بودند. اونها عاشقانه همديگر رو دوست داشتند.عشق سام و تينا زبانزد دوست ودشمن بود ولي امدن حمید همه چيز رو بهم ريخت.
ديگه يواش يواش سام داشت از ذهن تينا مي رفت وهمينطور از قلبش. مهمترين كار براي تينا چت كردن با حمید بود.روزها پشت سر هم مي آمدند و مي رفتند تا اينكه يه روز يه اتفاق افتاد.تينا داشت با حمید چت مي كرد در اواسط چت حمیداز تينا پرسيد:
-ميخوام يه سوال ازت بپرسم
-خوب بپرس
-ناراحت نمي شي
-نه
-قول ميدي؟
-قول ميدم
-دوست پسر داري
تيا درحالي كه خودشو گم كرده بود نوشت نه ندارم.چرا مي پرسي-واسه اينكه دوستت دارم و ميخوام باهات عروسي كنم. تینا یهو خشکش زد.

ولی زود به خودش اومد و انگشت شو گذاشت روي دكمه خاموشي وبا تمام زورش فشار داد وكامپيوتر رو خاموش کرد.شب از شدت هيجان نتونست بخوابه.شده بود مثل روزي كه براي اولين بار با سام اشنا شده بود.تينا نمي دونست بايد چكار كنه از يه طرف سام وجود داشت كه تينا رو دوست داشت.واز طرف ديگر از دست دادن حمید واسش کار احمقانه ای بود فردا صبح وقتي تينا داشت به مدرسه مي رفت مثل هر روز سام رو جلوي در خانه اشان ديد تازه يادش افتاد كه بايد جواب نامه سام رو ميداد. ولي ديگه براش مهم نبود. بي اعتنا از كنارش رد شد.بر عكس روزهاي گذشته سلام هم نداد سام پشت سرش راه افتاد ولي تينا جوابشو نداد وراه مدرسه رو در پيش گرفت ورفت.سام از اين كار تينا در شگفت ماند ولي باخودش گفت حتما حوصله نداشته.
اون روز تينا تو مدرسه ساعتها با خودش كلنجار رفت تا بلاخره تصميمش رو گرفت.وقتي زنگ مدرسه خورد يك راست از مدرسه رفت خونه وزود لباساشو عوض كرد و رفت سر كامپيوتر حمید هم منتظرش بود.حمید از تينا پرسيد:
-ديروز ناراحتت كردم
-نه
-پس چرا بي خداحافظي رفتي
-كار داشتم
-درباره پيشنهادم فكر كردي
-اره
-جوابت چيه
تينا كمي مكث كرد وبعد تايپ كرد:
-باشه
بعد از اون بله كار زندگي ي تينا و حمید شده بود چت كردن باهم. بر عكس سام كه چشماش سياه بود چشمان حمید آبي بود و وقتي چشماي حمید رو از وبكم مي ديد نگاه حمید به عمق دل تينا نفوذ ميكرد. اونها برعكس گذشته بيشتر حرفهاي عاشقانه مي زدند. از اينده مي گفتند از روزهاي خوشي كه در پيش رو داشتند. حمید به تينا گفت برات یه زندگي مي سازم كه همه حسرتشو بخورند تو رو خوشبخترين دختر روي زمين مي كنم.اين حرفها تينا رو بيشتر ديوانه وعاشق مي كرد.
همه چيز مرتب بود جز دو چيز كه تينا رو مي آزرد يكيش دوري حمیدبود. وديگريش وجود سام.مشكل اول خيلي زود حل شد حمید كه در مشهد زندگي مي كرد از دانشگاه تهران قبول شده بود تينا وقتي اين خبر رو شنيد از خوشحالي در پوست خودش نمي گنجيد.دومين مشكل رو هم تصميم گرفت كه فردا حل كنه.
فردا صبح وقتي تينا ميخواست بره مدرسه رفت كنار سام كه مثل روزهاي گذشته سر كوچه ايستاده بود و به سام گفت بعد از مدرسه زنگ بزن كارت دارم.بيچاره سام چه فكرها كه نكرد درونش عروسي بود بعد از مدتها مي تونست صداي عشقش رو بشنوه ولي بعد از مدرسه وقتي سام با تينا تماس گرفت دنيا رو سرش خراب شد.تينا گفت ما ديگه بايد از هم جدا بشيم من يكي ديگه رو دوست دارم.
بعد از اون روز تينا ديگه سام رو نديد دوستاش مي گفتند رفته جنوب كار كنه. دلش براي سام مي سوخت چون سام دانشگاه قبول شده بود و بخاطر تینا دانشگاهشو که تهران بود ول کرد.
يك روز باراني تينا كنار پنچره ايستاده بود وداشت به بيرون نگته مي كرد.قرار بود يك ساعت ديگه با حمید چت كنه.بلاخره يه ساعت گذشت و وارد محيط چت شد.تينا وارد چت شده، نشده خبري رو از حمید شنيد كه تينا رو از جا كند. فرار بود بك هفته ديگه حمید بياد تهران تا نام نويسي كنه.حمیدو تينا قرار گذاشتند در يه پارك نزديك خونه تينا همديگرو ببينند حمید گفت تو تا حالا منو از نزديك نديدي براي اينكه منو بشناسي يه دست لباس سياه مي پوشم ويه گل رز هم تو دستم مي گيرم.
اون يك هفته براي تينا مثل هفت سال بود هر روز در خواب حمید رو مي ديد كه با لباسهاي سياه ويه گل رز در دستش به تينا نزديك ميشد.اين يك هفته جانكاه تمام شد. شوق ديدن چشمان ابي حمید تينا رو از خود بي خود كرده بود.
روز موعود رسيد تينا بهترين لباسهاي رو كه داشت پوشيد وارايش كرد. مي خواست پيش حمید بي عيب جلوه كنه. نيم ساعت به قرار مانده بود. تينا به پاركي كه قرار بود حمید بياد رفت.مدتي منتظر ماند بعد از گذشت دقايقي ديدش یکی با لباس سياه و گل رز تو دستش.درست مثل خوابي كه ديده بود حمید از دور داشت بهش نزديك ميشد. روزهاي هجران داشت تموم ميشد. تينا بي تاب بود با خودش گفت اگه حمید منو اينطور هول ببينه بعدا مسخرم ميكنه. تينا چشماشو بست تا آروم بشه وقتي چشماشو باز كر خشكش زد سام جلوي چشماش بود با لباس سياه ويه گل رز تو دستش.تینا باورش نمی شد که پسری که باهاش چت می کرد همون سام باشه. باچشمهای پر از التماس زل زد به سام ولی سام پوزخندی زد وگل رز رو انداخت تو جوی آب و از اونجا دور شد.
اه ای دل بیچاره من دنیا رو با آدماش شناختی یا نه ….
نظرات زیباتونوفراموش نکنین....





[ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

] [ 10:49 ] [ MONA** ]

[ ]

]Boys over flowers

BOYS OVER FLOEWRS

سریال Boys Over Flowers (پسران فراتر از گلها)یک سریال کره ای محصول سال ۲۰۰۹ است.

این سریال در همون سال از کانالKBS کره ی جنوبی پخش شد و خیلی هم طرفدار پیدا کرداین سریال سومین سریال از سری سریالهای پسران فراترازگلها بود.قبل از اون در کشور های تایوان و ژاپن هم ساخته شده بود سریال از یک انیمیشن محبوب ساخته شده و حتی در سال ۲۰۰۸ کشور ژاپن فیلم سینماییشم ساخت.

اما هیچکدوم به اندازه ی این نسخش موفقیت به دست نیاورد.من خودم با وجوده این که از سریالای کره ای بدم میاد ولی این یکی با همه فرق میکنه ...

یک سریال کمدی درام ۲۵ قسمته...

خلاصه سریال کره ای پسران فراتر از گلها:


جان دی دختر نوجوانی است که خانواده اش صاحب یک مغازه ی خشک شویی نزدیک کالج شیک و معروف شین هواست. جان دی با 4 پسر ثروتمند و نازپرورده ،معروف به گروه F4 روبرو میشود. بعد از نجات پسری که میخواست از پشت بام دبیرستان شین هوا خود را به پایین پرت کند، او با گرفتن کمک هزینه اجازه ی ورود به مدرسه را پیدا میکند. جان دی سعی میکند که به هیچ وجه با گروه F4 روبرو نشود چراکه میداند بر سر کسانی که در مقابل آنها بایستند چه بلایی خواهد آمد. اما زمانی که دوست جان دی، او مین جی ، بطور اتفاقی روی کفش رئیس گروه F4 بستنی میریزد، او به اجبار با رئیس این گروه، گو جون پیو، وارد جنگ میشود...


شرح مختصری از سریال کره ای پسران فراتر از گلها:


محور اصلی داستان حول چهار جوان از خانواده های سرشناس کره و یک دختر از خانواده ای فقیر میچرخد.محل آشنایی این 5 نفر یکی از بهترین مدرسه های سئول است که فقط دانش آموزان مرفّه و پولدار که از خانواده های اشرافی و سرشناس هستند اجازه ی تحصیل در آن را دارند.در ابتدای داستان اتفاقاتی می افتد که سبب می شود یک دختر فقیر با نام "گیوم جان دی" به طرز غیر قابل پیش بینی از این مدرسه ی خاص سر در بیاورد و..."گیوم جان دی" بعد از ورود به این مدرسه که از هر لحاظ عجیب است با یک گروه معروف چهار نفره به نام گروه "4 گل" آشنا می شود.اعضای این گروه چهار پسر خوش قیافه،خوش تیپ و سرشناس هستند که هر کدام به یکی از خانواده های فوق العاده مشهور کره تعلق دارند.این گروه که به "پسران گل" نیز معروف هستند در مدرسه به عنوان مشهور ترین و محبوب ترین شخصیت های موجود در میان دانش آموزان شناخته شده اند و بالطبع از مغرور ترین دانش آموزان مدرسه به شمار می آیند."گیوم جان دی" پس از رو به رو شدن با اعضای "4 گل" در ابتدا فکر می کند که اعضای این گروه افراد منفوری هستند ولی در ادامه حوادث جالب و برخوردهای غیر منتظره بین این دختر و اعضای گروه "4 گل" باعث بوجود آمدن یک داستان فوق العاده جذاب می شود که در نهایت به روابط دوستانه و یک مثلث عشقی می انجامد...

داستانی که در دست نوشتن دارم در واقع بازنویسی متن فیلمنامه ی درام "پسران برتر از گل" است و بنابراین تمام حقوق این داستان به نویسنده ی فیلمنامه تعلق دارد.

اگر از دوستداران رمانس و داستان های مهیّج و عاشقانه هستید به هیچ وجه این داستان زیبا را از دست ندهید.





[ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

] [ 10:45 ] [ MONA** ]

[ ]

در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.

 از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت

که مسیر خلوت بود… اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به

دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته

بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره

بیرون را نگاه می کرد … به پسر خیره شد و خیال پردازی را

مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم

معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی .

سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر

عینک آفتابی بهش می آد… یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به

نامزدش فکر می کنه… آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش

هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس

حسادت)… می دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار می

ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می خندند و از

زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ،

اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که

باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت.احساس

کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او

بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می

شد…!!! ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش

بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. ..

پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد

و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار …

لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید

 رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را

با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت

خدا را شکر کرد .





[ سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:همیشه شکرگزار خدا باشیم,,,,

] [ 20:19 ] [ MONA** ]

[ ]

چقدر خنده داره که



چقدر خنده داره که
یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست
ولی ۹۰ دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

چقدر خنده داره که
صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه
اما وقتی با همون پول خرید میریم مبلغ ناچیزیه

چقدر خنده داره که
یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد
اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره
.


چقدر خنده داره که
وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم ، چیزی یادمون نمیاد که بگیم
اما وقتی میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم

چقدر خنده داره که
خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته
اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه

چقدر خنده داره که
برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمیکنیم
اما بقیه برنامه ها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم

چقدر خنده داره
شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم
اما سخنان قرآن رو به سختی باور میکنیم

چقدر خنده داره
همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند
و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند

چقدر خنده داره …….اینطور نیست ؟
دارید میخندید ؟ ……….دارید فکر میکنید ؟
این حرفها رو به گوش بقیه هم برسونید
و از خداوند سپاسگزار باشیم . که او خدای دوست داشتنیست


 





[ دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,

] [ 15:36 ] [ MONA** ]

[ ]

ازت بگذرم به کی دل بدم

کجا بعد تو غصه هامو بگم

ازت بگذرم خودم میشکنم

ازم دل نکن عشقِ من این منم

همونی که دنیاش تو دسته توِ

اگه عاشقِ نازِ شصتِ توِ

همونی که دنیاش پر از اشک ِ شوق

میشه وقتی چشماش به عکس توِ

من اون عاشقِ دل به دریا زدم

که از فکر تو پل به فردا زدم

تو هم واسه یکبار بگو عاشقی

من اون خوبه بودم که امروز بدم

ازت بگذرم به کی دل بدم

کجا بعد تو غصه هامو بگم

ازت بگذرم خودم میشکنم

ازم دل نکن عشقِ من این منم





[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,

] [ 15:11 ] [ MONA** ]

[ ]

دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....

 





[ پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,

] [ 18:13 ] [ MONA** ]

[ ]

دلم واسه تنهایی می سوزه

چراهیچ کس اونودوست نداره

مگرچه گناهی کرده که تنها شده

جرم تنهایی چیست که هیچ کس اونو نمی خواهد؟

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

دنبالش دویدم ولی اون رفته بود:تنهای تنها

نیمه شب اونومرده کنارحوض پیدا کردم.

ازگریه چشماش قرمزشده بود.

تنهایی مرد و من تنهاترشدم





[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,

] [ 17:18 ] [ MONA** ]

[ ]

 



دلم برای کسی تنگ است ...

دلم برای کسی تنگ است... که دلتنگ است...


دلم برای کسی تنگ است... که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند...


دلم برای کسی تنگ است... که تنم آغوشش را می طلبد...


دلم برای کسی تنگ است... که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد...


دلم برای کسی تنگ است... که سرم شانه هایش را آرزو دارد...


دلم برای کسی تنگ است... که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد...


دلم برای کسی تنگ است... که چشمانم چشمانش را می طلبد...


دلم برای کسی تنگ است... که مشامم به دنبال عطر تن اوست...


دلم برای کسی تنگ است... که اشک هایم را دیده...


دلم برای کسی تنگ است... که تنهاییم را چشیده..


دلم برای کسی تنگ است... که سرنوشتش همانند من است...


دلم برای کسی تنگ است... که دلش همانند دل من است...


دلم برای کسی تنگ است... که تنهاییش تنهایی من است...


دلم برای کسی تنگ است... که مرهم زخم های کهنه است...


دلم برای کسی تنگ است... که محرم اسرار است...


دلم برای کسی تنگ است... که راهنمای زندگیست...


دلم برای کسی تنگ است... که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند...


دلم برای کسی تنگ است... که دوست نام اوست...


دلم برای کسی تنگ است... که دوستیش بدون «تا» است...


دلم برای کسی تنگ است... که دلتنگ دلتنگی هایم است...


دلم برای کسی تنگ است..................................





[ شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,

] [ 10:56 ] [ MONA** ]

[ ]

شروع غصه ها

 

تمام

غصه ها

دقیقا

از

همان جایی آغاز می شود که

ترازو بر می داری

می افتی

به جان دوست داشتنت!

اندازه می گیری

حساب

و

کتاب می کنی

و

مقایسه می کنی.....

و

خدا

نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که

زیادتر

دوستش داشته ای

که

زیادتر

دل داده ای

که

زیادتر

گذشته ای

که

زیادتر

بخشیده ای

به قدر

یـــــــــک ذره

یک نقطه

حتی

یــــــــــــــــــــــــــــک

ثانیه!

و درست از همانجاست که

توقع

آغاز می شود

و توقع آغاز همه رنج هایی

است

که به نام عشق می بریم!!! 





[ پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,

] [ 19:28 ] [ MONA** ]

[ ]

خدایا خسته ام










خدایا خسته ام … از این زندگی … از این دنیای به ظاهر زیبا …

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا …

خسته ام … از دوری …از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام





از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام …

آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش

از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام …

پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از

عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است …

دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ

است … به ظاهر پاک و صادقانه است … ای خدایم ای معبودم خسته ام … کو

زندگی پاک و مقدسانه … کو دست عشق و محبت … کو سفره ی وفا و

صداقت …همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام …از این همه

بی وفایی …از این همه درد انتظار …از این همه حسرت … از این همه اشک … از این

همه ناله و فغان … خسته ام … آری … خسته ام … از دست خودم خسته ام از

دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام …

از دست همه خسته ام…

از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت … ای خدایم دیگر از

زندگی سیرم … از خودم سیرم … از دنیا سیرم… ای خدایم گوش کن صدایم …

من خسته ام…

خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام





[ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,

] [ 15:43 ] [ MONA** ]

[ ]

برف می بارد....



برف می بارد و طفلان ، همه شاد

برف می بارد و یاران همه مست

سینه ریز الماس ،

از گلوی فلک پیر گسست

قند می ساید ، به سر تازه عروسان دیار من و تو

بر سر شهر من و کوی من و برزن من

شده پر برف همه دامن من

برف می بارد و هر دانه برف

پیک خوشبختی هاست

ای فلک قند بسای

بر سر تازه عروسان دیار من و او

بر سر این همه عاشق ، که در این شهر قشنگ

ره دل می پویند

کاج بر سر زده تاجی همه الماس سپید

دانه ها روشن و نورانی و پاک

می نشیند برِ خاک ، می زداید ز دلِ پر اندوه

شیروانی ، همه زنگ غم ایام دراز

و من از دیدن برف

یاد آن یار ز کف رفته زدل می بینم

که مرا دست بدست

به همه کوچه و پس کوچه ی شهر

می کشید از پی دل خرم و مست

برف می بارد و من باز در این کوچه ی پاک

که زمانی من و او دوش بدوش

می گذشتیم ؛ پر از قصه ی دل

باز تنها ، به هوای دل پر آتش خویش

می زنم گام ولی بی فرجام

سالها رفته و برف

در کنار من ِ افسرده در این کوچه ی پاک

جای پایی نپذیرفته به رخسار سپید

کاش یکشب که از این کوچه گذار است مرا

ردّ پایی چون بخت

به من سوخته نزدیک شود

سپس این دیده پیوسته به راه

یک دمش بیند و ... تاریک شود.
 





[ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,

] [ 15:41 ] [ MONA** ]

[ ]

 

 

به نام تو كه اويي.....
اوغايب است , نه چون اين جا نيست, چون كسي اينجا نيست....
اوغايب است, نه چون اين جا نيست, چون جز او نيست....
اوغايب است, نه چون اين جا نيست, چون همه جاست.....
او غايب است ,از فرط حضور...
اصلا,
او غايب است ,چون غايب نيست
پس از چيست كه نه غايبش مي دانيم ,نه حاضرش مي بينيم؟
آري رفيق!
خطاي ما كدام بود آيا؟
شايد,
خطاي ما اين بود كه فريب قواعد دستور زبانمان را خورديم...
خطاي ما اين بود كه پنداشتيم او همان سوم شخص غايب است ومن ,اول شخص حاضر...
خطاي ما اين بود كه ندانستيم او,"او"نيست....
خطاي ما اين بود كه گمان برديم غايب را نمي توان مخاطب داشت....
خطاي ما اين بود كه او را تو نخوانديم .....
خطاي ما اين بود كه فقط از او خوانديم و هيچ گاه او را نخوانديم....
خطاي ما اين بود كه نوشتيم او,ولي نخوانديم,تو...
خطاي ما اين بود كه باور نكرديم از خطاي ما مي گذرد...
پس
بنويس او...... بخوان تو.......
ويادت باشد,جز او نيست,نه من,نه تو....





[ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 21:10 ] [ MONA** ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه